چیزی که قسمتی از آن سوخته شده باشد. که جزئی از آن سوخته و جزئی سالم باشد. که از آتش آسیب دیده اما به کلی نسوخته و از بین نرفته است: پس مردی از آن ترسایان انجیلی نیم سوخته برگرفت و سوی قیصر رفت. (مجمل التواریخ)
چیزی که قسمتی از آن سوخته شده باشد. که جزئی از آن سوخته و جزئی سالم باشد. که از آتش آسیب دیده اما به کلی نسوخته و از بین نرفته است: پس مردی از آن ترسایان انجیلی نیم سوخته برگرفت و سوی قیصر رفت. (مجمل التواریخ)
زغال درخت بید که آنرا برای تصفیۀ شراب بکار برند: زان می گلگون که بید سوخته پرورد بوی گل و مشک بید خام برآمد. خاقانی. مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته تا بمن راوق کند مژگان می پالای من. خاقانی
زغال درخت بید که آنرا برای تصفیۀ شراب بکار برند: زان می گلگون که بید سوخته پرورد بوی گل و مشک بید خام برآمد. خاقانی. مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته تا بمن راوق کند مژگان می پالای من. خاقانی
نیم طبخ شده. (یادداشت مؤلف). نیم پز. گوشتی که به خوبی نپخته است، نیم رس. میوه ای که کاملاً رسیده نیست، که به حد کمال نرسیده است. تازه کار: با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق خام از عذاب سوختگان بی خبر بود. سعدی
نیم طبخ شده. (یادداشت مؤلف). نیم پز. گوشتی که به خوبی نپخته است، نیم رس. میوه ای که کاملاً رسیده نیست، که به حد کمال نرسیده است. تازه کار: با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق خام از عذاب سوختگان بی خبر بود. سعدی
نیم سوراخ کرده شده. (برهان قاطع). که کار سفتن و سوراخ کردن آن هنوز به پایان نرسیده است: نخستین ز گوهر یکی سفته بود یکی نیم سفته دگر نابسود. فردوسی. آنچ از او نیم گفته بد گفتم گوهر نیم سفته را سفتم. نظامی. ، نیم سفت. (آنندراج). کنایه از سخن ناتمام و سربسته. (برهان قاطع) ، تراوش اندک را نیز گویند. (برهان قاطع)
نیم سوراخ کرده شده. (برهان قاطع). که کار سفتن و سوراخ کردن آن هنوز به پایان نرسیده است: نخستین ز گوهر یکی سفته بود یکی نیم سفته دگر نابسود. فردوسی. آنچ از او نیم گفته بد گفتم گوهر نیم سفته را سفتم. نظامی. ، نیم سفت. (آنندراج). کنایه از سخن ناتمام و سربسته. (برهان قاطع) ، تراوش اندک را نیز گویند. (برهان قاطع)
کنایه از ساکت. خاموش. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) : نکند چرخ تعدی به نفس سوختگان سرمه در کار نباشد نفس سوخته را. صائب (از آنندراج). ، کنایه از دل سوخته. رنج دیده: می دهد بوی دل سوخته صائب سخنت می توان یافت در این کار نفس سوخته ای. صائب (از آنندراج)
کنایه از ساکت. خاموش. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) : نکند چرخ تعدی به نفس سوختگان سرمه در کار نباشد نفس سوخته را. صائب (از آنندراج). ، کنایه از دل سوخته. رنج دیده: می دهد بوی دل سوخته صائب سخنت می توان یافت در این کار نفس سوخته ای. صائب (از آنندراج)