جدول جو
جدول جو

معنی نیم سوخته - جستجوی لغت در جدول جو

نیم سوخته
(فَرْ زَ)
چیزی که قسمتی از آن سوخته شده باشد. که جزئی از آن سوخته و جزئی سالم باشد. که از آتش آسیب دیده اما به کلی نسوخته و از بین نرفته است: پس مردی از آن ترسایان انجیلی نیم سوخته برگرفت و سوی قیصر رفت. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
نیم سوخته
آنچه کخ کاملا سوخته نباشد: (هیزم نیم سوخته)، قطعه ای از پارچه سوخته
تصویری از نیم سوخته
تصویر نیم سوخته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِ تَ / تِ)
زغال درخت بید که آنرا برای تصفیۀ شراب بکار برند:
زان می گلگون که بید سوخته پرورد
بوی گل و مشک بید خام برآمد.
خاقانی.
مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته
تا بمن راوق کند مژگان می پالای من.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ / تِ)
نقرۀ سوخته را گویند همچو مس سوخته و آهن سوخته و مانند آن، کنایه از نقرۀ پاک و خالص و نرم. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(غُ غُ کُ)
نیم سوخته. نیم سوز:
چو شد کشته دیگی ترینه بپخت
ببرد آتش و هیزم نیم سخت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ / زِ زَ)
نیم سوخته، نیم سوز:
ز آتش خورشید شد نافۀ شب نیم سوخت
قوت از آن یافت روز خوش دم از آن شد بهار،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ فَ / فِ)
نیم طبخ شده. (یادداشت مؤلف). نیم پز. گوشتی که به خوبی نپخته است، نیم رس. میوه ای که کاملاً رسیده نیست، که به حد کمال نرسیده است. تازه کار:
با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق
خام از عذاب سوختگان بی خبر بود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(غُ غُ کُ)
نیم سوراخ کرده شده. (برهان قاطع). که کار سفتن و سوراخ کردن آن هنوز به پایان نرسیده است:
نخستین ز گوهر یکی سفته بود
یکی نیم سفته دگر نابسود.
فردوسی.
آنچ از او نیم گفته بد گفتم
گوهر نیم سفته را سفتم.
نظامی.
، نیم سفت. (آنندراج). کنایه از سخن ناتمام و سربسته. (برهان قاطع) ، تراوش اندک را نیز گویند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
مشوی یا مطبوخی که از درون خام و از بیرون بر اثر بسیار سوختن یا برشته شدن سوخته باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ تَ / تِ)
قسمی چرم که برنگ قهوه ای تیره است. چرمی برنگ قهوه ای تیره
لغت نامه دهخدا
(لُ / لِ)
بلغور. جریش. پله کو. نیم کوب. که تمام خرد نشده باشد به کوفتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
سوختگی سطحی بدن را گویند که فقط بشره و مقداری سلول های پوستی دچار سوختگی شده باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، نیم سوخته بودن. رجوع به نیم سوخته شود
لغت نامه دهخدا
کنایه از ساکت. خاموش. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) :
نکند چرخ تعدی به نفس سوختگان
سرمه در کار نباشد نفس سوخته را.
صائب (از آنندراج).
، کنایه از دل سوخته. رنج دیده:
می دهد بوی دل سوخته صائب سخنت
می توان یافت در این کار نفس سوخته ای.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم سفته
تصویر نیم سفته
نیم سوراخ کرده شده، سخن ناتمام و سر بسته، تراوش اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم پخته
تصویر نیم پخته
آنچه که خوب پخته نشده: نیم جوش نیم پز
فرهنگ لغت هوشیار
سوختگی سطحی بدن را گویند که فقط بشره و مقداری سلولهای پوستی دچار سوختگی شده باشد: سوختگی سطحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کوفته
تصویر نیم کوفته
نیم کوبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم سوخت
تصویر نیم سوخت
آنچه کخ کاملا سوخته نباشد: (هیزم نیم سوخته)، قطعه ای از پارچه سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی